سرپرست تیم ترجمه: مهندس محمد علایی
ایمیل: Translate@Tnt3.ir
تلفن همراه: 09192164907
فَلسَفه (خِرَددوستی) مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان است.[۱][۲] تفاوت فلسفه با دیگر راههای پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلالهای عقلانی و منطقی است.[۳] در تعابیر غیرتخصصی به طور گستردهتر فلسفه به بنیادیترین عقاید، مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره دارد. واژه فلسفه ریشه در کلمه یونانی آرخه به معنی بذر دارد. در واقع فلسفه به دنبال کشف ماده المواد عالم است که جهان هستی از چه چیز به وجود آمده است. همچنین واژهٔ فلسفه به معنای دوستداری خِرَد نیز هست و ریشهٔ یونانی (به یونانی: φιλοσοφία) دارد که سپس به عربی و فارسی راه یافته است. مشهور است که نخستین بار سقراط واژه مذکور را به کار برده است؛ زمانی که از او پرسیدند: «آیا تو فردی خِرَدمند هستی؟» وی پاسخ داد: «نه، اما خِرَددوست (Philosopher) هستم.».[۴][۵]
اگرچه فلسفه پژوهشی تخصصی است؛ اما ریشه اش در نیازهای مشترک مردمی است که هرچند فیلسوف نیستند، به این نیازها آگاهند.[۶]
تعاریف گوناگونی برای فلسفه وجود دارد از جمله:
فلسفه به بسیاری از رشتههای فرعی تقسیم شده است که میتوان از معرفتشناسی، منطق، متافیزیک، اخلاق و زیبایی شناسی و غیره نام برد. برخی از حوزههای عمده مطالعه به صورت جداگانه در زیر آمده است.
معرفتشناسی به ماهیت و دامنه دانش مربوط میشود، همانند روابط بین حقیقت، باور و نظریههای توجیه.
منطق مطالعه اصول استدلال درست است.
متافیزیک مطالعه ویژگیهای عمومی واقعیت همانند وجود، زمان، رابطه بین ذهن و بدن، اشیاء و خواص آنها، کل و اجزای آن، وقایع، فرایندها، و علت و معلول است.
اخلاق و یا «فلسفه اخلاق» در درجه اول با سؤال «بهترین راه برای زندگی» روبرو است، و ثانیاً با این سؤال که «آیا این سؤال را میتوان پاسخ داد».
فلسفه سیاسی به مطالعه دولت و رابطه افراد (یا خانواده و قبیله) با جوامع و از جمله دولت میپردازد.
زیبایی شناسی به زیبایی، هنر، لذت، ارزشهای حسی، عاطفی، ادراک، و مسائل مربوط به ذوق و احساسات میپردازد.
بسیاری از رشتههای مطالعاتی نیز داری جستارهای فلسفی هستند که میتوان به تاریخ، منطق و ریاضیات اشاره نمود.
بسیاری از جوامع پرسشهایی فلسفی مطرح کردهاند و سنتهای فلسفی بر اساس آثار دیگر جوامع ساختند.
فلسفه شرقی توسط دورههای زمانی هر منطقه، سازماندهی شده است. مورخان فلسفه معمولاً تاریخ فلسفه را به سه دوره یا بیشتر تقسیم میکنند؛ مهمترین آنها فلسفه باستان، فلسفه قرون وسطی و فلسفه مدرن میباشند.
اشکال آرمان گرایی در فلسفه از قرن هجدهم تا مهندس علایییل قرن بیستم رایج بوده است. آرمان گرایی استعلایی (Transcendental Idealism) که امانوئل کانت از طرفداران آن بود، دیدگاهی است که بر محدودیت در مورد آنچه میتواند درک شود تأکید دارد، چرا که مسائل بسیاری وجود دارند که نمیتوان تحت شرایط قضاوت عینی آورده شوند.
عملگرایی (پراگماتیسم) در جریان یافتن یک مفهوم علمی از حقیقت که بر بینش شخصی (الهام) و یا ارجاع به برخی از حوزههای متافیزیکی مبتنی نباشد، پایهگذاری شد.
پدیدارشناسی مطالعه فلسفی ساختار تجربه ذهنی و آگاهی میباشد.
اگزیستانسیالیسم اصطلاحی است که به کارهای تعدادی از فلاسفه مهندس علاییخر قرن ۱۹ و ۲۰ اطلاق میشود که با وجود تفاوتهای عمیق، بر این باور است که تفکر فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود، البته صرفاً نه موضوع تفکر، بلکه عمل کردن، احساس کردن و زندگی فردی انسان.
ساختارگرایی که بوسیله زبانشناس سویسی فردینان دوسوسور بنیانگذاری شده، درپی روشن کردن سیستمهایی از نشانهها از طریق تحلیل کردن گفتمانها میباشد.
اصطلاح فلسفه تحلیلی تقریباً اشاره به گروهی از روشهای فلسفی دارد که بر استدلال دقیق، توجه به معناشناسیها، استفاده از منطق کلاسیک و منطق غیر کلاسیک و روشن کردن معنا تأکید میکند.
فلسفههای خاص یا فلسفههای مضاف به شاخههایی از فلسفه گفته میشود که یک حوزه یا پدیده خاص را به طور تخصصی از دیدگاه فلسفی مورد مطالعه قرار میدهند. از جمله فلسفههای خاص میتوان به فلسفهٔ کنش، زیستشناسی، شیمی، آموزش، اقتصاد، مهندسی، زیستبوم، فیلم، جغرافیا، اطلاعات، بهداشت، تاریخ، طبیعت انسان، شادی، زبان، حقوق، ادبیات، ریاضیات، ذهن، موسیقی، وجود، فرهنگ، فلسفه، فیزیک، سیاست، روانشناسی، دین، علم، جامعهشناسی، فناوری، جنگ و جنسیت اشاره کرد.[۷]
علیاصغر مصلح معتقد است با توجه به آنکه اصطلاح «مضاف» در سنت فلسفه اسلامی و ایرانی سابقهای ندارد و اغلب اهل فلسفه با شنیدن اصطلاح «مضاف»، معنای فقهی آن را در نظر میگیرند، اصطلاح «فلسفه خاص» در برابر «فلسفه عام» برای اطلاق به این حوزههای فلسفی مناسبتر مینماید.[۸]
جواد طباطبایی دربارهٔ اصطلاح «فلسفه مضاف» میگوید: «در ده بیست سال گذشته رایج شده که میگویند فلسفههای مضاف و فلسفه سیاست را جزو فلسفههای مضاف میدانند. در سالهای اخیر کلمات و ترکیبهای زشت و نابهنجار بسیاری کشف و جعل کردند و به کار میبرند که این هم یکی از آنهاست. فلسفههای مضاف در هیچ جای دنیا معنا ندارد، جز در میان بخشی از جماعت ظاهراً فلسفی ایران. معلوم نیست که فلسفه مضاف یعنی چه؟ این را از آب مضاف قیاس گرفتند. اگر کتابی به این اسم دیدید حتماً نخرید و اگر هم این اصطلاح را تا حالا به کار میبردید دیگر به کار نبرید. فلسفه مضاف نداریم، بلکه یک فلسفه داریم، وقتی به یونان بر میگردیم، در سالهای سقراطی و افلاطونی یک فلسفه بیشتر وجود ندارد و آنها این تقسیمبندی این گونهای را انجام ندادند.»[۹]
در سده ششم قبل از میلاد مسیح که فلسفه در یونان باستان پیدا شد، به همه مطالعات نظری فلسفه میگفتند، و فیلسوفان نخستین در موضوعاتی کاوش میکردند که اکنون باید آنها را موضوعات علم به شمار آورد؛ اما علوم گوناگون که به نتایجی رسیدند که دربارهشان همرایی پدید آمد، از فلسفه جدا شدند و به رشتهای مستقل تبدیل گردیدند. ناممکن نیست که علوم دیگری از فلسفه جدا شوند، مثلاً منطق در راهی گام بر میدارد که به شاخهای مستقل از فلسفه تبدیل گردد.
از همین روست که فلسفه را مادر علوم نامیدهاند. بحث فلسفی بیش تر متوجه تفکر محض است. هدف این بحث در اصل آن است که اشتباهات برطرف گردد و دشواریها و پیچیدگیها از میان برداشته شود. آنگاه که از این وظیفه فراغت حاصل شود، آنچه برای فلسفه به جا میماند، پیامدهای نتیجه نیست؛ بلکه از میان رفتن چیزهایی است که پیش از آن مشکل و مسئله قلمداد میشدهاست.
فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبهای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداختهاند. به عنوان نمونه، علم فیزیک دربارهٔ اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیستشناسی دربارهٔ موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی میپردازد؛ ولی در فلسفه کلیترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود؛ موضوع تفکر قرار میگیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح میگردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه میگوید: «فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند».
به طور خلاصه فلسفه مجموعه نتیجهگیریها نیست، بلکه بیش تر راه و روش تفکر است؛ از همین روست که فلاسفه تحصّلی، کارکردهای فلسفه را در سه حوزه منطقی، زبانشناختی و کاربردی (فلسفه علم، اخلاق، سیاست و...) دانستهاند.
تاریخ فلسفه به سان تاریخ علوم زائده فرعی موضوع اصلی نیست. بلکه به یک معنا خود موضوع است. مثلاً دانستن تاریخ زیستشناسی، پایه دانستن زیستشناسی نوین نیست. زیستشناسی شاخهای از دانش است، تاریخ زیستشناسی توضیح چگونگی دست یافتن به این دانش است، و این دو موضوعاتی جداگانهاند.
اما مطالعه فلسفه بیش تر مطالعه سیر داد و ستد اندیشهها دربارهٔ موضوعات فلسفی است؛ و همین داد و ستد اندیشههاست که تاریخ فلسفه را تشکیل دادهاست.
دانشمند از دانشش نتایج اخلاقی و فرجام گرایانه نمیگیرد، یعنی داوری نمیکند که کار جهان درست است یا خراب. حال آن که یکی از وظایف سنتی فلسفه که در آن تردید نکردهاند؛ رهنمود دادن است. رهنمود در این باب که چگونه باید زیست، و این وظیفه موضوع علم نیست.
گذشته از جهت دهیهای کلی قسم دیگر جهت دهی مختص به هر یک از دانش پژوهان فلسفه است. به دشواری میتوان تصور کرد که رشته دیگری (البته به جز دین) بتواند آن دگرگونی عمیقی را که فلسفه در دیدگاه دانشپژوه ایجاد میکند به وجود آورد.
فیزیکدانی بزرگ شما را میخواند تا تصوراتی را که دربارهٔ نحوه پیدایش کهکشانها دارید تغییر دهید؛ اما فیلسوفی بزرگ در واقع شما را فرا میخواند تا زندگیتان را دگرگون سازید.
علم پیش فرضهایی دارد که قبلاً در فلسفه مورد توجه قرار گرفتهاند. گزارههایی مانند اینکه: طبیعت مادی واقعیت دارد؛ طبیعت دارای قوانین ثابت علت و معلولی است؛ طبیعت قابل فهم و از منابع معرفت بشری است؛ علمی نیستند، بلکه لازمه پرداخت به علم میباشند.
درست است که برای مثال دانشمندان علوم لزوماً از دلالتهای فلسفه علم بر کارشان آگاهی ندارند، و فلسفه قادر بر تحت تأثیر قرار دادن نحوه کارشان نیست، اما بیتردید فلسفه علاوه بر آنکه میتواند تفکر دانشمندان را نسبت به آنچه انجام میدهند تغییر دهد؛ پیش فرض هرگونه علم ورزی است.[۱۰]
در دین، معرفت متکی بر وحی است، و حقایق نهایی در پرتوی وحی فهمیده میشوند؛ اما در فلسفه، وحی نیز باید به محک منطق و استدلال آزموده شود. البته در منابع شیعی دو حجت برای انسان مطرح شده یکی وحی و دیگری عقل.[۱۱]
فلسفه گرچه نسبت بسیار نزدیکی با نقد دارد، اما هرگز خود از نقد کاملاً مصون نبوده است. دیکتاتورها معمولاً یکی از بزرگترین دشمنان فلسفه و فیلسوفان بودهاند.[۱۲] دین هم به طور کلی با فلسفه ارتباط خوبی نداشته است.[۱۳] گروهی دیگر گرچه از فلسفه به عنوان یک علم حمایت میکنند اما نسبت به آسیبهای آن هشدار میدهند[۱۴] رنه دکارت هم معتقد است که هر چقدر یک فیلسوف بزرگتر باشد، امکان خطای او بیشتر است.[۱۵]